غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

نی کشته زخم ناوک و شمشیرم

نی خسته ناخن پلنگ و شیرم

لب می گزم و خون به زبان می لیسم

خون می خورم و ز زندگانی سیرم