غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

به دل ز عربده جایی که داشتی داری

شمار عهد وفایی که داشتی داری

به لب چه خیزد از انگیز وعده های وفا

به دل نشست جفایی که داشتی داری

تو کی ز جور پشیمان شدی چه می گویی؟

دروغ راست نمایی که داشتی داری

به سینه چون دل و در دل چو جان خزیدی و باز

نگاه مهرفزایی که داشتی داری

عتاب و مهر تو از هم شناختن نتوان

خرد فریب ادایی که داشتی داری

خراب باده دوشینه ای سرت گردم

ادای لغزش پایی که داشتی داری

به کردگار نگردیدی و همان به فسوس

حدیث روز جزایی که داشتی داری

کرشمه بار نهالی که بوده ای هستی

به سر ز فتنه هوایی که داشتی داری

هنوز ناز پی غمزه گم نداند کرد

ادای پرده گشایی که داشتی داری

جهانیان ز تو برگشته اند گر غالب

ترا چه باک خدایی که داشتی داری