میربایم بوسه و عرض ندامت میکنم
اختراعی چند در آداب صحبت میکنم
ناتوانم برنتابم صدمه لیک از فرط آز
تا درآویزد به من اظهار طاقت میکنم
گویی از دشواری غم اندکی دانسته است
میکشد بیجرم و میداند مروت میکنم
در تپش هر ذره از خاکم سویدای دل است
هرچه از من رفت و هم بر خویش قسمت میکنم
غافلم زان پیچ و تاب غصه کز غم در دل است
دل شکاف آهی به امید فراغت میکنم
سنگ و خشت از مسجد ویرانه میآرم به شهر
خانهای در کوی ترسایان عمارت میکنم
کردهام ایمان خود را دستمزد خویشتن
میتراشم پیکر از سنگ و عبادت میکنم
چشم بد دور التفاتی در خیال آوردهام
هرچه دشمن میکند با دوست نسبت میکنم
دستگاه گلفشانیهای رحمت دیدهام
خنده بر بیبرگی توفیق طاعت میکنم
زنگ غم ز آیینه دل جز به می نتوان زدود
دردم از دهر است و با ساقی شکایت میکنم
غالبم غالب هم آیین برنتابم در سخن
بزم بر هم میزنم چندان که خلوت میکنم