غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

در بذل لآلی و رقم دست کریم ست

نی نی نی کلکم رگ مژگان یتیم ست

رشح کف جم می چکد از مغز سفالم

سیرابی نطقم اثر فیض حکیم ست

از آتش لهراسپ نشان می دهد امروز

سوزی که ز خاکم ز تو در عظم رمیم ست

از حرف من اندیشه گلستان خلیل ست

از روی تو آیینه کف دست کلیم ست

چشم و نگهت گردش جامی ز نبیذست

کلک و ورقم تاب سهیلی بر ادیم ست

در جستن مانند تو نظاره زبونست

در زادن همتای من اندیشه عقیم ست

ذوق طلبت جنبش اجزای بهارست

شور نفسم رعشه اعضای نسیم ست

در نطق مسیحا دمم از خصم چه باکست

در ناز ز خود می رمی از غیر چه بیم ست

بی پرده ستم کن رخت از باده دو رنگست

بی صرفه بنالم دلم از غصه دو نیم ست

بختم ندهد کام دل غمزده غالب

گویی لب یارست که در بوسه لئیم ست