غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

ای خداوند خردمند و جهان داور دانا

وی به نیروی خرد بر همه کردار توانا

ای به رفتار و به دیدار ز زیبائی و خوبی

سرو نوخاسته آسا مه ناکاسته مانا

به ادا پایه فزایا به نظر عقده گشایا

به کرم ابر عطایا به غضب برق سنانا

به نگه خسته نوازا به سخن بذله طرازا

به قلم غالیه سایا به نفس عطرفشانا

شه نشان کلب علیخان که تویی یوسف ثانی

نبود ثانی و همتای تو در دهر همانا

دانم از حال و مآلم خبری داشته باشی

سرنوشت ازلی گرچه ندارد خط خوانا

دشمنم چرخ تو بینی و نسوزی به عتابش

به عدو صاعقه ریزا به محب فیض رسانا

جانشین تو کند نام ترا زنده به گیتی

باد فردوس برین جای تو فردوس مکانا

غالب از غم چه خروشی به تو زیباست خموشی

با کریم همه دان هیچ مگو هیچ مدانا