لئیمم ار ز کسان جز تو خیر خواهم من
که یکجو تو به از درد و صد هزار هزار
عیادت تو ز صد نقد و گنج بس کس به
که عیسییی تو و جان میدهی باستفسار
زان خرمن صدق گنج بس کس
تقطیع: مفعول مفاعلن فعولن
قافیه: ذوقافیتین، مکرر
بحر: هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف
صنعت: طرد العکس معقد در صورت چلیپا مع سیاقه الاعداد و حسن الطلب
یک جو بدو صد هزار کس بس
امان ز عمرم و یاری مراد داد که شد
تمام این زر و خواند خرد درش معیار
لطایفم که خرد نامه اش لقب آمد
بدوستان چه گهر ریخت بی طلب به نثار
معیار مرا که شد خرد نامه لقب
تقطیع: مفعول مفاعلن مفاعیل فعل
قافیه: مقید مجرد
بحر: هزج اخرب مقبوض مکفوف مجبوب
صنعت: تاریخ بحساب ابجد۹۱۲
میزان خرد شمرد تاریخ طلب
مدام تا که سپهر برین در ادوارست
همیشه تا که مدار زمین شدست قرار
تا سپهر برین است
تقطیع: فاعلات مفاعیل
قافیه: مطلق بردف و خروج
بحر: مشاکل مربع مکفوف مقصور
صنعت: تابید
تا مدار زمین است
یمین ملک ترا در عنان رود بسرور
چو دست شادیت اندر عنان مجدو وقار
نگین بخت ترا باد تا بروز حسیب
بپای و دولت خود را بهر کسی مسپار
در عنان و در رکیبت باد تا روز حسیب
تقطیع: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
قافیه: اماله
بحر: رمل مثمن مقصور
صنعت: سجع متوازی
از توشیح اول ابیات قصیده این قطعه بر میخیزد مع آمین یا اله العالمین و علامت بلاجورد در اول هر بیت نوشته شده
دست شادی در عنان و پای دولت در رکیب
همیشه تا چمن و عمر و زندگی باشد
رخ امید باقبال شاه گلگون باد
ز فیض نجم سعادت توان بشاه رسید
که نور دولت نجم السعادت افزون باد
بسایه پروری خلق تا ابد یا رب
همای دولت این سایه همایون باد
آمین یا اله العالمین
این قطعه از حشو مصارع اول قصیده مستخرج میشود و از حروف منقوط خالیست و علامت آن بلاجورد در بالای هر مصرع نهاده شده است
داور عالم و علامه عهد
حاصل کار گه علم و کرم
حاکم و عامر معموره دهر
کامل اهل کرم صدر امم
ملک و ملک دو عالم او را
در همه ملک و ملک کرده علم
دارد او سکه عدل همه ملک
رسم عدل همه او دارد هم
هم کرم دارد و هم کرده روا
کام علم و کرم و مرگ درم
دل او عالم اسما آمد
داده او داد کمال آدم
کامکار همه عالم همه عمر
این رباعی از حشو این قطعه مستخرج میشود و در هر مصرع علمی لازم است
داور حکمروا در همه دم
او عالم و علم هر دو عالم دارد
علم ملک و علم رسل هم دارد
هم ملک کرم دارد و هم علم همه
این قلعه از حشو مصارع ثانی قصیده مستخرج می شود و علامت او به لاجورد بالای مصارع ثانی نهاده است
علم و کمر و کمال آدم دارد
گنج جود و کرم تویی که بود
دست تو چشمه ز بحر هنر
درج گنجینه هنر دل تو
نظم و نثر منست یکدو گهر
که برد ره بقدر تو که نکرد
شرح تو عقل من بصد دفتر
در غمت سوختم ندیده ولی
صورت دلکشت کشم بنظر
هنرم بهر سکه کرمست
که شود ختم هر هنر بر زر
تو بلطفش قبول کن که مسم
زر کند سکه هنر پرور
همه عمرت بخوشدلی گذرد
این رباعی از حشو این قطعه برمیخیزد و در هر مصرع هنری لازم است
همه روز تو به ز روز دگر
گنج کرمی درج هنر در قدمت
بحر هنر منست رشح قلمت
ختم هنرم بر کرم و لطف تو شد
این غزل از حشو ابیات مصنوعه که از قصیده مستخرج شده بر میخیزد
صد شکر که شد ختم هنر بر کرمت
ای روی تو قبل دل آرا
وی کوی تو کعبه دل ما
دام دل ریش من غمین است
از ناز تو ای نگار زیبا
روشن کنی از رخ چو مه دل
وز مهر جبین چراغ جانها
زان روی گشاده بردی آسان
دل را چو من از هزار دانا
آگاه نخواهی از خودم زان
هوش من و صبر برده عمدا
بیرون نتوان شد از رهت هیچ
ما را که بود دل خود آنجا
مادام ز سرکشی خود ای بت
سرمستی و اهلی از تو شیدا
این بیت از حشو این غزل برمیخیزد
اهلی سخنش اگر تمامست
تمت القصیده الثالثه