اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۱

آنگل که بود به حسن شمع چگلی

سر وی نزند چو او سر از آب و گلی

هر چند که صد هزار دل سوخته است

یارب نرسد بخرمنش دود دلی