اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۷

آن گل که بود رخش گلستان همه

وز دیدن او تازه بود جان همه

گر گفت رقیب وصل او حق منست

نومید مشو که حق بود زان همه