اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷۹

پرسید کسی که آخر آیا چه شود

وین جان بکجا رود تن ما چه شود

گفتم ز من ایمدعی اینحال مپرس

جانت که برآید بنگر تا چه شود