اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۴

آن شمع دمی ز چشم روشن نرود

کاین سیل سرشک تا بدامن نرود

یار از بر من برفت و حرمان وصال

داغیست که هرگز از دل من نرود