اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۳

آنشمع دمی ز چشم روشن نرود

کز دیده سرشک تا بدامن نرود

یار از بر من برفت و حرمان وصال

دردیست که هرگز از دل من نرود