خلاف راستی باشد خلاف رای درویشان
بنه گر همتی داری سری در پای درویشان
گرت آیینهای باید که نور حق در او بینی
نبینی در همه عالم مگر سیمای درویشان
قبا بر قد سلطانان چنان زیبا نمیآید
که این خلقان گردآلوده را بالای درویشان
به مأوی سر فرود آرند درویشان معاذ الله
وگر خود جنتالمأوی بود مأوای درویشان
وگر خواهند درویشان ملک را صنع آن باشد
که ملک پادشاهان را کند یغمای درویشان
گر از یک نیمه زور آرد سپاه مشرق و مغرب
ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان
کسی آزار درویشان تواند جست لا والله
که گر خود زهر پیش آرد بود حلوای درویشان
تو زر داری و زن داری و سیم و سود و سرمایه
کجا با این همه شغلت بود پروای درویشان
که حق بینند و حق گویند و حق جویند و حق باشد
هر آن معنی که آید در دل دانای درویشان
دو عالم چیست تا در چشم اینان قیمتی دارد
دویی هرگز نباشد در دل یکتای درویشان
سرای و سیم و زر در باز و عقل و جان و دل سعدی
حریف این است اگر داری سر سودای درویشان