تا خلافت بر بنی آدم ز حق تفضیل شد
سکهٔ دولت به نام شاه اسمعیل شد
چونخلیل بت شکن در عالم صورت به تیغ
هرچه نقصان کرد دین را موجب تکمیل شد
آفتاب عزمت از مشرق بمغرب چون شتافت
راه پانصد ساله در یک روز بی تعجیل شد
نعره تکبیر او در آسمان غلغل فکند
بلکه تکبیرش ملک را باث تهلیل شد
روز چوگان بازی او شیشه گردون شکست
گرچه عمری چرخ گردان حاضر قندیل شد
عرصه روی زمین تنگ آمد از میدان او
زانکه دست قدرتش هرگو زد صد میل شد
چون بجنگ خصم شد روی زمین لشگر گرفت
لشگر جان در رکابش هم بدین تمثیل شد
زانطرف گر صدهزار آمد یکی بر جا نماند
زین طرف گر شد یکی آنهم بصد تبدیل شد
غازیانش کز ملک بیشند در روز غزا
هریکی در قبض جانها چو عزراییل شد
زانکه بر دشمن نفیرش بانگ عزراییل زد
بر شهیدان محبت صور اسرافیل شد
آفتاب از غیرت او گرم شد روز مصاف
چشم دشمن را شعاع آتشینش میل شد
در تموز خشم او هر ذره یی شد پشه یی
وز پی جان عدو هر پشه یی صد پیل شد
کیسه خالی خازنش از درفشانی شد چو ابر
گرچه صد گنج درش هر ساعتی تحویل شد
بارگاه قدر او همسایه آمد بافلک
گرچه چاووش فلک جبریل و میکاییل شد
آفتاب خشم او بر لشگر دشمن چو تافت
کوه آهن همچو کوه برف در تحلیل شد
ای بلند اختر زمین بوس تو جوید آفتاب
سرنگون بر آسمان زان از پی تقبیل شد
خواب دیدم کآسمان را از دو جانب در گشود
مشرق و مغرب ستان، کانخوابش این تاویل شد
در ازل بر سبزه قدر تو شبنم می نشست
بحر اخضر قطره یی از غایت تقلیل شد
نیل زیبای فلک از چهره یوسف بشست
زان رگ سبزی که بر مصر جمالت نیل شد
دشمن جاه تو از پشت پدر تازاد مرد
مادر چرخ از لباس مرگ او در نیل شد
تیغ تیزت گفتگوی مشرکان را قطع کرد
کار دین از یمن تیغت لاجرم بی قیل شد
ملت اثنا عشر تا هست ادیان باطل است
تا بود قرآن که خواهد تابع انجیل شد
قصه بسیارست اهلی ختم کن وقت دعاست
زانکه این بسیار گویی موجب تطویل شد
تا جهان پاس قضا دارد بعلم و حکمتی
کز بیانش عقل کل سرگشته در تفصیل شد
در جهان باشی که حکم معدلت آیین تو
در میان آب و آتش مایه تعدیل شد
سایه لطفت بماند تا قیامت در جهان
ما دعا گفتیم و آمین گوی ما جبریل شد