اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در تعریف جام شاه گوید

این چه روح افزا شراب و این چه سیمین ساغرست

چشمه خضرست یا آیینه اسکندرست

جوهر روح است یا گیتی نما بگداختند

شیره جان است در وی یا می جان پرورست

نقش خط گرد لبش دل میبرد از دست خلق

همچو آن خطی که بر گرد دهان دلبرست

بر سواد دیده دارد چون سواد نام شاه

از سواد دیده روشندلان روشن ترست

گرچه جام می نماید در کف شاه از صفا

گر بمعنی بنگری جام شراب کوثرست

تا دم محشر تهی یارب مباد این جام می

ازدم شاهی که ساغر بخش روز محشرست