اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۳

چه سر پیش آری و با خود مرا همراز گردانی

به لب چندک رسانی جان و دیگر بازگردانی

به خون من چه دشمن را اشارت می‌کند چشمت

هلاک صد چو من این بس که چشم از ناز گردانی

ز مستی دوست از دشمن نمی‌دانی از آن با غیر

سخنگویی و روی از عاشق جانباز گردانی

اگر افسانه عشقت به پایان آورم صد ره

چو گویی یک سخن دیگر همان آغاز گردانی

چو بلبل از خزان هجر، اهلی بسته لب تا کی

بیا ای گل که تا بازش سخن‌پرداز گردانی