اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۳

ای آب حیوان کاتشم از لعل نوشین میزنی

گر یک نفس پیشت زنم بر چهره صد چین میزنی

چون آفتابی مهربان با جمله ذرات جهان

با من که دارم مهر تو دایم دم از کین میزنی

شیرین چه باشد پیش تو صد جان شیرین میدهی

آندم که شکر خنده یی از لعل نوشین میزنی

گر شیخ صنعان را بود ترسابتی رهزن چه شد

توبت مسلما نزاده یی آتش چه در دین میزنی

آزار مردم میکنی تا من بمیرم از حسد

دایم سگان خویش را سنگ از پی کین میزنی

صید دل مسکین من گر ننگ میداری چرا

هر دم ز مژگان ناو کی بر جان مسکین میزنی

اهلی چو آهوی ختا کلک تو ریزد نافه ها

روشن شد از کلکت که دم زانزلف مشکین میزنی