اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۴

صوفی اگر حریف ما بهر شراب میشوی

تا نچشیده یی برو ورنه خراب میشوی

بسکه چو باده خون ما شب همه شب همیخوری

چون گل تازه صبحدم مست شراب میشوی

ایکه طبیبی از سرم بگذر و حال من مپرس

آتش من بهم مزن ورنه کباب میشوی

از هوس لبش دلا، تشنه مشو نفس نفس

گرچه ز گریه دمبدم غرقه در آب میشوی

اهلی شوخدیده گو از در نیکویان برو

ورنه چو اشک خود خجل از همه باب میشوی