اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۷

خواهم شبی بیایی و مهمان من شوی

تا حال من ببینی و حیران من شوی

بیگانگی مکن که دل و جان خویشتن

زان داده ام ترا که دل و جان من شوی

ایگنج حسن و ناز دل من خراب تست

باشد که آگه از دل ویران من شوی

چون من بریدم از همه گشتم از آن تو

دارم امید آنکه تو هم زان من شوی

جایی که جا بدیده اهلی نمی کنی

راضی کجا بکلبه احزان من شوی