چند از بتان فریفته آب و گل شوی
آدم شوی اگر سگ اصحاب دل شوی
سررشته گوش دار وز زنار غم مخور
زنار از آن بهست که پیمان گسل شوی
بیدوست ره مرو که نگردی بخود عزیز
چون خار سعی کن که بگل متصل شوی
می خور ولی چنان نه که از چشم اعتبار
گر خود کنی مشاهده خود خجل شوی
اهلی ز لطف اگر ندرد یار پرده ات
باری تو آن مکن که ز خود منفعل شوی