اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۷

هرکه یکساعت طبیب جان بیمارش تویی

گر پس از صد سال خواهد مرد خوندارش تویی

گرچه از مستی در آزارم ولی جام دلم

به بود گر نشکنی چون هم خریدارش تویی

یکنفس هر کسکه دید این تندی خوی تو گفت

وای بر جان دل افکاری که دلدارش تویی

بر رخش آن سبزه خط میخورد چونگل بخار

جانفدای آن گلی کز نازکی خارش تویی

نوبهار حسن او اهلی خزانش کی رسد

خاصه کز آه سحرگه مرغ گلزارش تویی