با دل چه چاره سازم کز آرزوی رویی
صد پاره گشت و دارد هر پاره آرزویی
هر سو بمهربانی در کار من طبیبی
من خود هلاک مردن از داغ تندخویی
مردیم از خموشی بگذار تا برآریم
از گریه هایهایی وز ناله هایهویی
رسوای شهر و کویم آخر چنین برآید
اورا که یار باشد همچون تو جنگجویی
اهلی که عار کردی از تخت پادشاهی
آخر ببین که قانع گشته بخاک کویی