اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۳

خواهم شبی گوش رضا بر حال زار من نهی

وانگه که خواب آید ترا سر در کنار من نهی

کی مرهم داغم شوی ای آرزوی جان من

صد داغ اگر دستت دهد بر جان زار من نهی

گشتم غبار راه تو تا بگذری گاهی به من

لبکن بپوشی چشم اگر پا بر غبار من نهی

من چون بغم خو کرده ام ایسرو خواهم خار غم

برداری از راه کسان بر رهگذار من نهی

زنهار در روز اجل تابوت من اهلی بسوز

ترسم بدوش دیگری ناگاه بار من نهی