به وفای او که گرم کشد نکنم فغان ز جفای او
ز هلاک من چه زیان فتد من و صد چو من به فدای او
غم گلرخی که مرا بود همه عمر از آن نشود کهن
که هزار اگر گل نو بود نرسد یکی به صفای او
به بهانهای که دلم تپد سخنی کنم به طبیب خود
نه غلط که گر نگهی کند بتپد دلم به هوای او
چه بود اگر سگ کوی او سوی چشم من گذری کند
که بشوید آب دو دیدهام ز غبار ره کف پای او
چه شکایت از دگران کنم چو بلای من دل اهلی است
به خدا که من ستم بتان همه میکشم ز برای او