اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۶

نازکتر از گل است بسی طبع و خوی تو

آواز چون بلند کند کس بروی تو

یاران حریف جام وصال تو ای گلند

من عندلیب مستم و قانع ببوی تو

۳

ای آب خضر ماهی لب تشنه توام

دریاب اگرنه میکشدم آرزوی تو

کس درنیافت مستی و هشیاری ترا

از چشم فتنه ساز و لب عشوه جوی تو

چون مرغ نیم بسمل از آن میطپم بخاک

کافتد مگر سرم دم آخر بسوی تو

۶

عشقت گسست رشته جان آنچنانکه باز

پیوند زندگی نشود جز بموی تو

اهلی مگر بشربت مرگ از دلت رود

زهری که ریخت هجر بتان در گلوی تو