اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۱

ای تو بروی همچو مه چشم و چراغ عاشقان

راحت جان بیدلان مرهم داغ عاشقان

روشنی دو دیده یی، مونس دل رمیده یی

تازه بهار این چمن نوگل باغ عاشقان

بسکه ز دیدن رخت سیر نمیشود نظر

یکنفس از نظاره ات نیست فراغ عاشقان

گرنه نسیم رحمتت روز جزا رسد بخلق

بوی بهشت کی کند تازه دماغ عاشقان

اهلی از آفت فنا غم نخوریم تا ابد

کز رخ شمع ما بود زنده چراغ عاشقان