نشاید با لبت غیری چو طوطی همنفس دیدن
که از خال تو هم نتوان برین شکر مگس دیدن
بهشت وصلت از جور رقیبان دوزخ من شد
که در یک دیدنم صد بار باید پیش و پس دیدن
قفس بر مرغ جانم ای اجل بشکن که مشکل شد
حریفان را به گل در حرف و خود را در قفس دیدن
مرا از دیدنت گر دین و دنیا شد چه غم باشد
که میارزد دو عالم بر جمالت یک نفس دیدن
اگر بخت زبون دارد چنین دست مرا کوته
به شاخ آرزو هرگز نخواهم دسترس دیدن
چو یعقوب از غم یوسف ز عالم دیده پوشیدم
که من بیدوست در عالم نخواهم هیچکس دیدن
نظر بر غیر اهلی را دو جر مست ای گل خندان
یکی از گل نظر بستن یکی بر خار و خس دیدن