اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱۴

خواهم غبار گردم از کوی او بر آیم

... از کوی او بر آیم

در صحبت حریفان از چشم اشکبارم

طوفان غم برآید چون من ز در درآیم

سوزم ز شوق رویت وز رشک همدمانت

هرچند بیش سوزم پیش تو کمتر آیم

من ذره حقیرم در خاک ره فتادم

ای آفتاب بنگر کز خاک ره برآیم

گوش تو با حریفان من در فغان چو بلبل

باد است پیشت ایگل حرفی که من سرایم

از طعنه حسودان جانم بر آید از تن

هرگاه همچو اهلی سوی تو دلبر آیم