اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۴

نه کس ز بهر تو یارم نه یار کس من هم

نه دوست غیر تو دارم کسی نه دشمن هم

طمع بعمر ابد از حیات وصلم بود

کنون ز هجر تو راضی شدم بمردن هم

دریغ کشت جوانی که برق پیری سوخت

برفت خرمی ما بباد و خرمن هم

نشاط گمشده می جویم و نمی یابم

ز عیش مطرب و ساقی و گشت گلشن هم

فغان ز تیره شبی، وه کجا شد آن شبها

که آمدی بدرم مه زبام و روزن هم

جفا کش همه خلقیم و دست ما کوتاه

نمیرسد بگریبان کس بدامن هم

چراغ اهلی دلخسته برفروز از وصل

که جان چو شمع گدازد ز فرقت و تن هم