اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۵

ز اشک همچو شفق بیتو غرق خون شده ام

شکسته تر ز هلالم ببین که چون شده ام

تو خواستی جگرم پاره پاره لاله صفت

بهر صفت که تو میخواستی کنون شده ام

مرا بحلقه مستان زنده دل ره نیست

که من ز دایره زندگی برون شده ام

برون فتاده چو پروانه ام ز صحبت شمع

ز بسکه سوخته از آتش درون شده ام

چو سبزه خشک شدم راز دل نگفتم هیچ

اگرچه جمله زبانم عجب زبون شده ام

دلم ز گریه خون گرچه سوختم باری

شکفته تر ز گل اشک لاله گون شده ام

مرا به گلشن وصل تو جای بایستی

به گلخن از ستم بخت واژگون شده ام

مگو که کوهکنم از ستمکشی اهلی

که من ز بار ستم کوه بیستون شده ام