اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۸

تو در چمن چو نباشی گل و سمن چکنم

کجا برم گل و نظاره چمن چکنم

گل آتشی است پی سوز عاشقان بیتو

منش بدامن و در جیب پیرهن چکنم

ز گشت باغ بیاران گرم شکیبد دل

دمی که هرکس و یاری شوند من چکنم

گرفتم آنکه فریب دل از جدایی تو

ز بوی گل بتوان داد خویشتن چکنم

شکایتی که مرا از تو است چون اهلی

بیک زبان چه بگویم بیک سخن چکنم