اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۵

شدم بازیچهٔ طفلان که در هرجا که بنشینم

صد آهوچشم چون مجنون به گرد خویش می‌بینم

شبی خواهم به بزمت آیم آن ساعت که می نوشی

حریفان تو برخیزند و من تا روز بنشینم

نخواهم کس نشیند در رهت کز پا کشد خاری

بهل تا خاک راهت را به مژگان جمله برچینم

به نازم می‌کشی پنهان و گر قصدم کند غیری

نمایی مهربانی‌ها که دشمن میرد از کینم

به نومیدی خوشم اهلی کزین تلخی فرو خوردن

خوش آید دردمندان را حکایت‌های شیرینم