اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۸

بصبر اگرچه بسی روزها بسر کردم

دگر ربودیم از دست تا نظر کردم

بیک نظر که بکردم من از پی راحت

جراحت جگر خویش تازه تر کردم

دلم بهجر تو چون آرمیده بود چرا

طپیدن دل آسوده را خبر کردم

دگر درون دلم جای میکنی هرچند

ز رشک یاری غیرت ز دل بدر کردم

چو مرغ نامه بر از شوق دیدنش اهلی

هزار بار من از خویشتن سفر کردم