اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲۳

عمری‌ست کز عشق بتان این شور و مستی می‌کنم

پیرانه‌سر با کودکان صورت‌پرستی می‌کنم

جان طایر عشرست و من با دانه خالی خوشم

او سوی بالا می‌رود من میل پستی می‌کنم

همچون نسیم آسوده دل بودم به باغ نیستی

اکنون به سر این خاک غم از دست هستی می‌کنم

من در پی آغوش او، او خود نگنجد در جهان

این تنگ‌چشمی بین که من با تنگدستی می‌کنم

اهلی به وصف گل‌رخان حسن ادب خاموشی است

من مرغ خاموشم ولی گه‌گاه مستی می‌کنم