اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۴

تو عیش کن بفراغت که من سپند توام

بسوز آتش دل دفع هر گزند توام

غبار دیده بر گرد رهگذارت از آن

گشاده چشم براه سم سمند توام

دل کباب مرا نیست غیر گریه تلخ

ز بسکه سوخته لعل نوشخند توام

شراب تلخ چنانم کجا برد از هوش

که تلخی سخنی از لب چو قند توام

تراست ناز و مرا صد نیاز چون اهلی

تو سرو ناز منی من نیازمند توام