اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۴

ناچار اگر دمی ز سر کوی او روم

جویم بهانه یی که دگر سوی اوروم

یا رب شکسته پای کنم در مقام صبر

تا کی زمان بسر کوی اوروم

دل برد آن پریوش و هر جارود مرا

آتش بدل در افتد و بر بوی اوروم

بی او شدم بگلشن و عمری گذشت از آن

شرم آیدم هنوز که با روی اوروم

اهلی چنین که دل بسنگ یار بسته شد

مشکل دلم دهد که ز پهلوی اوروم