ناچار اگر دمی ز سر کوی او روم
جویم بهانه یی که دگر سوی اوروم
یا رب شکسته پای کنم در مقام صبر
تا کی زمان بسر کوی اوروم
دل برد آن پریوش و هر جارود مرا
آتش بدل در افتد و بر بوی اوروم
بی او شدم بگلشن و عمری گذشت از آن
شرم آیدم هنوز که با روی اوروم
اهلی چنین که دل بسنگ یار بسته شد
مشکل دلم دهد که ز پهلوی اوروم