اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۴

تا کی بغیر گویی من چشم و گوش باشم

من هم زبان برآرم تا کی خموش باشم

من خاک آستانم گر مدعی غلامست

این خاکساریم به کان خود فروش باشم

گر زیر خاک چون خم خشت از سرم بر آری

بینی کز آتش دل چون می بجوش باشم

خواهم که پیش خلقت مستانه ره بگیرم

لیکن تو چون بیایی من کی بهوش باشم

این بس که از تو گاهی نیشی خورم چو اهلی

من کیستم کز آن لب در بند نوش باشم