اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۸

آنم که دل بعالم پرغم نمیدهم

یکدم فراغ دل به دو عالم نمیدهم

گر شاه عیب رندی من کرد حاکم است

باری منش بسلطنت جم نمیدهم

هرگز بکس نزاع ندارم بعلم و عقل

بیهوده زحمت کس و خود هم نمیدهم

کوته نظر فروخت بزر حسن عاقبت

من یوسف عزیز بدرهم نمیدهم

اهلی غم حبیب که جان تازه داردم

تا زنده ام به عیسی مریم نمیدهم