از بسکه شدم جامه دران نعره زنان هم
دست و دلم از کار شد و تاب و توان هم
هرچند زند آتش عشق تو زبانه
ظاهر نکنم بلکه نیارم بزبان هم
۳
خود را چه بفتراک تو بندم که سر من
لایق نبود گر فکنی پیش سگان هم
گر خنده زند لعل تو در پوست نگنجد
صد تنگدل از شادی و صد غنچه دهان هم
نامم بغلام است نشان ور تو نخواهی
بر صفحه هستی نهلم نام و نشان هم
۶
پیش تو کم از خاک رهست ایشه خوبان
گر صرف رود مال و منال و سر و جان هم
کی مژده شادی رسد از وصل به اهلی
شادست بغم کاش میسر شود آن هم