اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۶

نوروزی ازین ما بفراغی ننشستیم

با لاله رخی گوشه باغی ننشستیم

مردیم بتاریکی و تنهایی هجران

یکشب به مهی پیش چراغی ننشستیم

ما سوختگان را چه فتادست که هرگز

بی دود دل و آتش داغی ننشستیم

ماییم درین صیدگه از غایت دوری

آن کشته که در وصله زاغی ننشستیم

اهلی بشکن لاله صفت ساغر و برخیز

خوش کاین همه در بند ایاغی ننشستیم