اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۳

از داغ می اگرچه در آتش چو لاله ام

باری چو لاله سوخته یک پیاله ام

من خود چه اختیار به می داشتی و جام

گر پیر ره پیاله نکردی حواله ام

پیری بسال نیست بمعنی بود یقین

پیرم من و مرید شراب دو ساله ام

شادم ز خوان وصل بسنگی که میخورم

یعنی سگ بتان نه ز بهر نواله ام

اهلی بگوش غیر فغانم کجا رسد

هم او که زخم زد شنود آه و ناله ام