اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۲

در صحبت کس جام فراغی نکشیدیم

چون لاله کجا بود که داغی نکشیدیم

هرگز نگذشتی به رهی ایمه شبگرد

کاندر رهت از آه چراغی نکشیدیم

بی روی تو منت ز گل لاله نبردیم

هرگز ز خسی گنده دماغی نکشیدیم

آن خار ضعیفیم که از وادی محنت

هرگز ز هوس رخت بباغی نکشیدیم

اهلی چه نشاط آورد آن باده که هرگز

بی زهر غمی هیچ ایاغی نکشیدیم