اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۱

ز سنگ دل شکنان دل حزین چرا داریم

که سنگ می شکند شیشه یی که ما داریم

بیا که ساقی ما را شکایت از کس نیست

وگر کند گله ما هم بهانه ها داریم

ز گلستان نکویی نمیرسد مارا

بغیر بویی و آن نیز از صبا داریم

غبار خاطر ما از کدورت غیرست

وگرنه با همه آیینه وش صفا داریم

کسی ندید زبونتر ز ما که سوزد چرخ

مگر ستاره بخت زبون که ما داریم

بخنده گفت که خوشباش کانچنان هم نیست

که نا امیدی بیچاره یی روا داریم

نگو بپوش ز روی بتان نظر اهلی

تو لب بپوش که ما گوش بر قضا داریم