ز خشم و ناز تو صد شوق شد فزون در دل
تغافل تو همه التفات و ما غافل
چرا ز دیدن مجنون ملولی ای لیلی
همان شمر که سگس میدود پی محمل
بکش به تیغم و دشمن مهل که طعنه زند
که زخم تیر زبان ها نمیرود از دل
اگر بمن همه عالم خوشند و گر ناخوش
ز لطف و قهر کسم نیست غم تو دل بگسل
مبین بخشم مرا تا نگردم آشفته
کزین نگاه تو دیوانه میشود عاقل
زمانه دشمن اهل نظر بود دایم
بکش به مهرم و قتلم بروزگار مهل
به آب دیده دلم کشته وفا پرورد
چه سود از دل اهلی که خار شد حاصل