گر سنگ زدی بر من و آسوده دل تنگ
چون دل طپد از شوق تو بر سینه زنم سنگ
چون مور نیارم شدن از ضعف ولیکن
پر رویدم آنگه که کنم سوی تو آهنگ
شبها که فتد بر رخت از شمع فروغی
در جان من آتش زند آن عارض گلرنگ
گیرد ادبم دامن اگر نه چو حریفان
من نیز بدامان تو روزی زد می چنگ
اهلی غرض است، ار سگ کو گفت برانند
خواهد که نیارد بزبان نام من از ننگ