اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۷

با حسن دوست دل نشکیبد ز داغ عشق

تا شمع حسن هست نمیرد چراغ عشق

موسی صفت ز عشق طلب کن گل مراد

کاین آتشین گلی است که روید ز باغ عشق

عقلش خیال توبه زمهر بتان بود

ک گنجد این خیال غلط در دماغ عشق

پروا نمیکنیم به عیش و فراغ کس

ما را مگر کم است نشاط و فراغ عشق

اهلی بسوز کاتش دوزخ بود حرام

بر هر دلی که سوخته باشد ز داغ عشق