مجنون منم گریخته عمری ز بند عشق
افتاده باز در پی دل در کمند عشق
از شاخ عمر میوه شادی نچیده است
دستی که کوته است ز نخل بلند عشق
در سنگلاخ سینه من شعله های آه
هریک شراره ایست ز نعل سمند عشق
بس دل اسیر غم شد و آزاد گشت باز
مسکین منم هنوز چنین مستمند عشق
اهلی غم از عذاب قیامت نمیخورد
از بسکه هست سوخته و دردمند عشق