اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۷

هرکه شد سویش چو سایه در قفا می‌افتمش

تا مرا با خود برد در دست و پا می‌افتمش

زین هوس گر شب به سنگ از کوی خود راند سگان

شب سگش خیزد از جا من به جا می‌افتمش

بهر داد آیم به راه یار و چون پیدا شود

می‌گذارم داد و اول در دعا می‌افتمش

خون خورم شب دور از او چون مست خون خوردن شوم

می‌روم در پای دیوار سرا می‌افتمش

می‌کشم مانند اهلی زلف آن زنجیر موی

گرچه می‌دانم که در دام بلا می‌افتمش