اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۴

حال من دور از آن جمال مپرس

رنگ و رویم بین و حال مپرس

پرسی از من که چیست حال دلت

گر ز من میکنی سیوال مپرس

عشق از آغاز حال خون رز است

حال اینست و شرح حال مپرس

کشته هجرم ای فرشته من

هرچه میپرسی از وصال مپرس

مردم از هجرت ای طبیب که گفت

کز من خسته سال سال مپرس

روی او بین و حال ما دریاب

هیچ از زلف و خط و خال مپرس

اهلی امید از آن پری است محال

گرنه مجنونی از محال مپرس