اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۰

سرم بریدی و مهر تو در دل است هنوز

نهال عشق مرا پای در گل است هنوز

اگرچه من همه عمر ار تو صبر ورزیدم

به جان دوست که صبر از تو مشکل است هنوز

ز برگ‌ریز فنا هرکه می‌کند عشوه

ز برق غیرت عشق تو غافل است هنوز

درخت بخت مرا میوه کی بود شیرین

که هر ثمر که دهد زهر قاتل است هنوز

به بوی منزل یار از دو کون بگذشتم

هزار فرسخ به منزل است هنوز

اگرچه لاف ز دیوانگی زند اهلی

نمی‌رسد پری زانکه عاقل است هنوز