شکر خدا که چشم تو بر ما فتاد باز
دست دعای ما در دولت گشاد باز
گویی ببرد از دل ما هر غمی که بود
لطفت بیک جواب سلامی که داد باز
چشمت بحال ما نظر مرحمت فکند
و آن عشوه ها که داشت بیکسو نهاد باز
تاشد زیاده مهر تو ای آفتاب حسن
شد سوز عاشقانه مراهم زیاد باز
بس نامرادیی که کشید از خمار هجر
اهلی که شد ز وصل تو مست مراد باز
باز بشکت گل دولت و یار آمد باز
مژدگانی که خزان رفت و بهار آمد باز
دیده ام بسکه بخون موج زد از گریه چو بحر
گوهری کز نظرم شد بکنار آمد باز
نقد دل بردم و در کار نثارش کردم
عاقبت این درم قلب بکار آمد باز
یار اینطایر فرخ چه سبکروح کسی است
که برای دل موری بشکار آمد باز
مرده بودم بسر رهگذر از رفتن دوست
شکر ایزد که مسیحا بگذار آمد باز
اهلی از رشگ تو خاری بجگر خورد چه سود
زین گل نو که ز باغ تو ببار آمد باز